صحبت از آزادی و تقدیر انسان می کننند
خلق را آن نا کسان زنجیر و زندان می کنند
با چه می بینند فرق خوب و بد ، آنان که خویش
از جنابت تا شهادت ، غسل یکسان می کنند
من در کران دریا
بر ساحلی نشسته
اندیشه ام که این موج
با رقص دل فریبش
امید بر چه بسته ؟
آواز او چه گوید ؟
این دست خیس دریا
در ماسه های ساحل
دست که را بجوید ؟
فریادی از غریقی
ناگه مرا برآشفت
که ای بر کران نشسته
این موج نرم و زیبا
چشم طمع به جان
بنشسته ای ببسته