حفاظت شده: دد و دیو
۲۱٫۱۲٫۱۳۹۲
POSTED IN دستهبندی نشده | برای نمایش یافتنِ دیدگاهها رمز را بنویسید.
۲۱٫۱۲٫۱۳۹۲
POSTED IN دستهبندی نشده | برای نمایش یافتنِ دیدگاهها رمز را بنویسید.
من در کران دریا
بر ساحلی نشسته
اندیشه ام که این موج
با رقص دل فریبش
امید بر چه بسته ؟
آواز او چه گوید ؟
این دست خیس دریا
در ماسه های ساحل
دست که را بجوید ؟
فریادی از غریقی
ناگه مرا برآشفت
که ای بر کران نشسته
این موج نرم و زیبا
چشم طمع به جان
بنشسته ای ببسته
۲۱٫۱۲٫۱۳۹۲
POSTED IN دستهبندی نشده | برای نمایش یافتنِ دیدگاهها رمز را بنویسید.
لب بخندد ، دیده حاشا می کند
دل پذیرد ، عقل دعوا می کند
ذره ای آسایش ار در اندرونیمان بُوَد
از دری نو ، فتنه ای دیگر مهیا می کند
درد او را چونکه در اندیشه درمان شوم
شعله از دل می جهد در سینه غوغا می کند
اندر این جنگ و نزاع بی ثمر
باز هم لب های من حل معما می کند
خنده تلخی زند بر هر دوشان
کار هر دو اینچنین ، بیچاره ، یکجا میکند
از خوردن می هیچ دلم سیر نشد
تلخی رطب بر جگرم تیر نشد
بس خمره تهی نمودم ، افسوس که هیچ
آن شربت خوش گوار شب گیر نشد
۲۱٫۱۲٫۱۳۹۲
POSTED IN دستهبندی نشده | برای نمایش یافتنِ دیدگاهها رمز را بنویسید.